آتش حب الوطن

تا زبر خاکی ایدرخت برومند
مگسل ازین آب و خاک رشته پیوند
مادر تست این وطن که در طلبش خصم
نار تطاول بخاندان تو افکند
هیچت اگر دانش است و غیرت ناموس
مادر خود را بدست دشمن مپسند
تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر
بشکن از او یال و برز و بگسل از او بند
رحمتی ای باغبان کز آتش بیداد
سوخته در باغ هر نهال برومند
شور نشور است در جهان تو در خواب
گیرم خواب تو مرگ تا کی و تا چند
خیز که در مخزن تو دزد تبه کار
دامان از زر بغل ز سیم بیاکند
رو غم آینده خور گذشته رها کن
کی بود آینده با گذشته همانند
آتش حب الوطن چو شعله فروزد
از دل مؤمن کند بمجمره اسپند
از دل الوند دود تیره برآید
سوز وطن گرفتد به دامن الوند
ور به دماوند این حدیث سرائی
آب شود استخوان کوه دماوند
ادیب الممالک فراهانی - دیوان اشعار - قصاید