اهمیت تخلّص در ادبیات فارسی
تخلّص اسمی است که شاعر آن را در شعر خود میآورد و آن اسم بر او دلالت میکند. وقتی این واژه وارد زبان فارسی شد، شاعران ایرانی آن را به معنای دقیق و ادبی بهکار برده، به اصطلاح ادبی تبدیل کردند.
هرچند و بنابر نقل قولی افسانهای و غیر قابل باور، قدیمترین نمونة شعر فارسی یا پهلوی فارسیشده که در کتابهای تاریخ دورة اسلامی نقل شده، عملاً دارای نام شاعر (و با اغماض تخلّص) است:
منم آن شیر گله منم آن پیل یله
نام من بهرام گور کنیتم بوجبله
(رک. صفا، 1371: 1/ 170)
بیشتر شاعران ادبیات فارسی- چه دارای دیوان و چه بیدیوان- برای تخلّص اهمیت قائل بودند؛ به گونهای که حدود نود درصد آنان از عصر رودکی تا به امروز لقب شاعری داشتهاند؛ چرا که تخلّص معرّف شاعر و در حکم امضای او در شعر است. نوع جدیدی از تخلّص را که امروزه شاعران بهکار میبرند، اسم مستعاری است که کسی نمیداند از آنِِ کدام شاعر است، جز نزدیکان خود شاعر و این بهعلّت تنگناهای سیاسیای است که شاعر در آن واقع میشود. در گذشته، خود شاعر یا استاد یا حامی و ولینعمت او تخلّص را انتخاب میکردند؛ هم از این روست که تا به حال به غیر از وطواط (رک. عبید، 1385: 14) و فردوسی، شاعر مشهوری بدون تخلّص دیده نشده، حتی با اغماض میتوان ادعا کرد فردوسی یک بار در داستان «خواب دیدن فردوسی، دقیقی را» تخلّص (نه به معنی نام هنری؛ بلکه به معنی نام خود)، به کار برده است:
چنان دید گوینده یک شب به خواب
که یک جامِ می داشتی چون گلاب
دقیقی ز جایی پدید آمدی
بران جامِ می داستانها زدی
به فردوسی آواز دادی که می
مخور جز بر آیینِ کاووس کی
(فردوسی،1373: 3و4/ 65 به نقل از آدینهکلات،1388: 84 ، 249)
در دورههای بعد، تخلّص یکی از ویژگیهای اصلی شعر فارسی میشود. برخی مانند رادویانی و هجویری از متقدمان و از معاصران جلالالدّین همایی (1370: 99) بر آناند که تخلّص به منزلة مُهر یا امضایی است که مالکیّتِ شاعر را بر اثر شعری تثبیت میکند و به همین دلیل، هر کسی که میخواسته شعرِ دیگری را سرقت کند، اوّلین کارِ او تغییر تخلّص آن شعر بوده است. رادویانی در ترجمانالبلاغه به این مسأله اشاره کرده است که «شعر مزوّر و نامزوّر به تخلّص شناسند». (57). هجویری در مقدمة کشفالمحجوب میگوید: «مرا این حادثه [سرقتِ آثار] افتاد به دوبار، یکی آنکه دیوان شعرم کسی بخواست و بازگرفت [نگه داشت و پس نداد] و حاصل کار جز آن نبود که جمله را بگردانید و نام من از سرِ آن بیفکند و رنج من ضایع کرد» (هجویری،1386: 2).
مقصود این است که او در شاعری تخلّص نداشت و نمیگوید که تخلّص یا نامش را از شعرها تغییر داد؛ بلکه میگوید نامش را از اول کتاب برداشت و نام خود (یعنی سارق) را بر آن نهاد و این نشان میدهد، دیوان هجویری تخلّص نداشته است.
شاعران به تخلّص بسیار اهمیت میدادند و از روشهای بسیاری برای انتخاب تخلّص شعری استفاده میکردند. در دورههای نخستین، لقب شاعری بیشتر از نسبتِ شغلی و یا نسبتِ محلّی و دیگر زمینههای پیدایش نامهای خانوادگی سرچشمه گرفتهاست؛ مانند رودکی، کسایی، دقیقی و... یا از نام ممدوح مانند منوچهری که از نام منوچهربنقابوس، خاقانی که از نام خاقان اکبر منوچهر شروانشاه و یا تخلّص سعدی که از نام اتابک ابوبکربن سعد زنگی گرفته شده است (رک. آدینهکلات، 1388: 86-87، ابوالقاسمی، خدایار و عبید، 2006: 2).
به گمان شفیعی کدکنی، پس از حملة مغول، تخلّصها دربردارندة معانی غم و رنج و محرومیت در شعر فارسی میشود. وی میگوید بیتردید استبداد و نظامهای خودکامة حاکم بر ایران در تقویت این بار معنایی غم و رنج در تخلّصهای شعر فارسی مؤثّر بوده است و ادامه میدهد: «اگر آموزشهای دلانگیز عُرفا در باب مفاهیمی از نوع «فنا»، «فقر» و کوچک و ناچیز کردن و تحقیر آدمی در برابر «وجود مطلق» نبود، شاید به این شدّت تخلّصهایی از نوع «حقیر»، «احقر»، «گدایی» و «فقیر» رواج نمییافت؛ و اگر صوفیه «عقل» را تا بدان پایه بیاعتبار و بیارزش نکرده بودند، این همه «جنون»، «مجنون»، «دیوانه»، «ابله» و «ابلهی» در تخلّصهای شعر فارسی ظهور نمیکرد» (همان، 65- 66).
شفیعی کدکنی در باب اهمیت تخلّص و کاربرد آن در شعر فارسی نیز میگوید: «همین تزاحم شعرا برای به ثبت رساندن تخلّصها به نام خویش، از یک سوی (مسألة تقاضا) و محدود بودن اسامی خوشاهنگ خوشمعنایی که در همة اوزان به راحتی جایگزین شود... کار را به جایی رسانده است که کالای تخلّص "بازار سیاه" پیدا کند (همان، 59).
گاه یک تخلّص میان چند شاعر مشترک بوده است؛ مانند تخلّص حافظ برای 32 شاعر، عطار تخلّص4 شاعر، سعدی تخلّص4 شاعر و نظامی تخلّص6 شاعر (رک. فرهنگ سخنوران، صفحات متعدد). ازسوی دیگر، کم نبودهاند شاعرانی که دو یا سه تخلّص داشتهاند؛ مثل حقایقی/ خاقانی و عطار/ فرید در دوران گذشته و شهریار/ بهجت در دورة معاصر.5
خرید و فروش تخلّص نیز در میان شاعران رواج داشته است؛ مثلاً «نظیری نیشابوری با نظیر مشهدی قرن دهم همزمان بودند که نظیر مشهدی تا آن زمان نظیری تخلّص داشت. نظیری نیشابوری از وی درخواست تبدیل تخلّص نمود. وی به پاس خاطرش یای نسبت را از تخلّص خود ساقط کرد. ملا نظیری دههزار روپیه به وی بخشید» (صفا،1380: 5/ 902). یا این حادثه که مجیرالدین بیلقانی از تخلّص خاقانی برای توهین و هجو مردم اصفهان استفاده کرد و آن را به خاقانی نسبت داد و در پی آن، جمالالدین عبدالرّزاق اصفهانی باشتباه خاقانی را هجو کرد:
کیست که پیغام من به سوی شروان برد
یک سخن از من بدان، مرد سخندان برد
گوید خـاقـانـیا این همه ناموس چیست
نه هرکه دو بیت گفت لقب زخاقان برد
(رک. صفا، 1371: 2/ 780)
6- لقب در ادبیات عرب
لقب اسمی است که به مرور زمان به عنوان اسم خاص، نام خانوادگی یا طایفه شناخته میشود و برای تفاوت نهادن بین افراد همنام اعطا میشود. درواقع، لقب بر اساس سن، پایه و مقام و وضعیت ظاهری به افراد اطلاق میشود. لقب میتواند هم تشریفاتی باشد و هم برای تعیین هویت بهکار رود. در دورة جاهلیت، عربها القاب زنندهای به دشمنان خود میدادهاند، حتی در قرآن نسبت به گذاشتن لقبهای تحقیرآمیز هشدار داده شده است: «و لاتنابزوا بالألقاب» (حجرات/ 11).
لقب به وضعیت ظاهری افراد نیز اشاره دارد؛ مانند الابرص (پیس)، الاقرع یا الاصلع (طاس)، الجاحظ (چشمبرآمده)، الاعمش (شبکورِ خیسچشم) و الاخفش (کمبینا و تنگچشم). لقب شاعران نه تنها بر مدح و ذم؛ بلکه بر معانی دیگر هم دلالت دارد و این مسأله در لقب گرفتن شاعران از شعرهایی که گفتهاند آشکار است. برخی لقبها نیز به صفتی اشاره میکند؛ مانند تماضر بنت عمرو بن حارث بن شرید ملقّب به خنساء (فرو رفتگی بینی و نوک تیز آن) و ثابتبن اوس الازدی ملقّب به شنفری (درشت لبان)، بعضی لقبها نیز به دلیل کار خاصی که انجام دادهاند، به آنها داده شده است.
هم اکنون بسیاری از القاب نام خانوادگی افراد شدهاند. در لسانالعرب چنین آمده است: «لقب اسمی است که بدان نامگذاری نشده است. (و در مثل) او را به فلانی لقب داده و آن لقب به او چسبیده (و برازندة او شده است) ... میگویند مرد را با بهترین نام خود صدا بزنید» (ابنمنظور، ذیل «لقب»). لقب در ادبیات عرب اغلب به منظور بدگویی و نکوهش بهکار رفته است. چنانکه حماسی، شاعر دورة اموی از بنی فزاره گفته است:
أُکنِّیهِ حینَ أُنادیَهُ لِأُکرِمَهُ
و لا أُلقِّبَهُ والسوأَةُ اللقبُ
(بغدادی، 1979: 9/ 141)
ترجمه: «وقتی او را با کنیه صدا میزنم، بزرگوار میشمارم و لقب برای او نمیگذارم؛ زیرا گذاردن لقب نکوهش شده است.»
جرجانی در تعریف لقب نوشته است: «اسمی است که انسان بعد از نام کوچک خود بدان نامیده میشود و باید معنادار باشد اعم از مدح یا ذم» (1985: 247). شاعر دورة عباسی ملقّب به مُبرّد در اهمیت معنای لقب میگوید:
و قلَّما أبْصرَتْ عیناک ذا لقبٍ
إلا و معْناهُ - إنْ فتشتَ - فی لقبه
(عانی، 1971: 211)
ترجمه: «چهقدر کماند کسانی که دارای لقب هستند و اگر معنای لقب را جستوجو کنی، شخصیت صاحب لقب را در لقب او خواهی یافت»
ابراهیم خدایار و یحیی عبید صالح عبید - تخلّص در شعر فارسی و عربی(بررسی تطبیقی نامهای شعری در نزد شاعران فارسیزبان و عرب)