- ب ب +

فلسفه، مشغله‌ی جاودان

موضوعی که می‌شود گفت همیشه به آن فکر می‌کنم و هر بار (یا در هر برهه‌ای) جواب متفاوتی برای‌اش پیدا می‌کنم، ماهیت و انگیزه‌ی اشتغال به فلسفه است. جوابی که این روزها در سرم شکل گرفته — و ممکن است به کار دیگرانی هم بیاید — از این قرار است. (با این تذکر که این جوابی نهایی نیست.) انسان متناهی است. در مکان و زمان خاصی متولد می‌شود. هر مکان و زمانی، شرایط جاری و تاریخ خودش را دارد. انسان در این شرایط و تاریخ متولد می‌شود و خود به خود با محیط و شرایط‌اش درگیر می‌شود. در این شرایط، مسائل و معضلاتی برای هر فرد مطرح می‌شود: اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و ... نخستین تربیت‌هایی که فرد دریافت می‌کند قرار است او را در حل کردن مسائلی که در آن مکان و زمان خاص وجود دارند یاری کنند. — در مقابل، مسائلی هم هستند که کم‌تر از موارد قبلی تخته‌بند مکان و زمان (جغرافیا و تاریخِ بخصوصِ فرد) هستند. مثلاً این پرسش که "اندیشیدن چیست؟" ‏بسیاری از مسائل فلسفه از این جنس‌اند: خود وابسته به مکان و زمان نیستند (یا، خود جنبه‌ی تاریخی یا جغرافیایی ندارند، یا لااقل جنبه‌ی تاریخی و جغرافیایی‌شان متفاوت است با جنبه‌ی تاریخی و جغرافیاییِ مسائل و معضلاتی که در بالا به آن‌ها اشاره کردم). این مسائل (-ِ جاودان) مسائلی هستند که اتفاقاً حل و فصلِ مسائلِ موقعیت‌مند (-ِ زمانی و مکانی) اغلب در گرو آن‌ها هستند، ولو آن‌که ارتباط‌شان در وهله‌ی اول چندان واضح نباشد. مثلاً، عموماً برای فردِ درگیر در محیط و شرایطِ جاری روشن نیست که پاسخ به مسئله‌ی "اندیشیدن چیست؟" چگونه ممکن است ربطی به مسائلِ جاری و مبرمِ او در این زمان و مکان خاص داشته باشد. به قولِ یک فیلسوف، به نظر می‌رسد مسائل فلسفه برای انسانِ موقعیت‌مند همان‌قدر فوریت دارند (یا ندارند) که کشف فرمول شیمیایی آب برای ناخدایی که کشتی‌اش گرفتارِ طوفانی سهمگین در دریاست. با وجود این، به نظرم می‌رسد این دیدگاه به هیچ وجه درست نیست. زیرا شرایط بشر هیچ‌گاه تماماً همچون شرایط آن ناخدا نیست، وگرنه فرهنگ و هنر و علم اصولاً رشدی نمی‌کرد. در هر حال، مقصودم این بود که بگویم مسائل فلسفه (به ویژه منطق و هستی‌شناسی) در زمره‌ی مسائلی هستند که هرگاه بشر یا جامعه فرصتی برای پرداختن به آن‌ها پیدا کند، می‌شود حدس زد که، اولاً، پیشاپیش فرد و جامعه به درجه‌ای از آرامش و ثبات رسیده است و ثانیاً چشم‌انداز نویدبخش‌تری به روی آینده گشوده خواهد شد، زیرا بشر فرصت خواهد داشت تصمیم‌های کلان خویش را با حداکثر خودآگاهیِ ممکن اتخاذ کند. ‌در عوض، هنگامی که فرد و جامعه رفته‌رفته فرصت و فراغت کافی برای اشتغال به مسائل فلسفه را از دست می‌دهد، تصمیم‌های اصلی و کلان در شرایطی همچون شرایط بحران اتخاذ می‌شوند، که حتی اگر گاهی نتایجِ تصافاً خوبی به بار آورند، همواره پیش‌بینی‌ناپذیرتر و خطرناک‌تر خواهند بود. اما گذشته از این، هرگاه فرد فرصت می‌یابد به جای مسائل اضطراری زمان و مکانی که دست سرنوشت او را تصادفاً در آن‌ها قرار داده است، به مسائلی بیندیشد که انسان، در هر کجا و در هر زمانی که متولد می‌شد، برای‌اش حائز اهمیت اعلی می‌بودند، نوعی شادی و سرور بر او مستولی می‌شود که ناشی از مشارکت جستن در پروژه‌ای عظیم، پروژه‌ی انسان در طول تاریخ، است و این حسی از جاودانگی به انسان می‌بخشد که درگیری در مسائل جاری و موقعیت‌مند (به‌رغم اهمیتِ مبرم و حیاتی‌شان) هرگز قادر نیست چنان کند.
 
سید مسعود حسینی