- ب ب +

ماهیت زمان در شعر و متن ادبی

مفهوم «زمان» بدین نحو که به کار می‌بریم، مفهومی کلی است و برای درک نقش و اثر آن، آن را به اعتبارهای مختلف، در حوزه‌های نظری گوناگون، به گونه‌های متفاوت تقسیم کرده‌اند. یکی از معمولترین و رایجترین تقسیم‌بندیهای زمان، تقسیم آن به گذشته و حال و آینده است. از این سه زمان، زمانی که ارزش حقیقی دارد، زمان حال است و زمان گذشته و آینده فقط ارزش اعتباری دارند و این ارزش را به اعتبار زمان حال به دست می‌‌آورند. این مطلبی است که بسیاری از متفکران حوزه‌های مختلف، هرکدام به نحوی آن را بیان کرده‌اند. تا جایی که به شعر مربوط می‌شود، هر شعری همواره در زمان حال اجرا می‌‌شود و اجراهایی هم که در گذشته صورت گرفته، یا در آینده صورت می‌گیرد، در زمان حالِ آن زمانها صورت گرفته یا صورت می‌گیرد. اینکه معیار زمان حال، یا حال بودن زمان چیست، اگر از منظر ساختگرایی نگاه کنیم، ما را به دور بسته ای که از خصیصه‌های این دیدگاه است، می‌کشاند و باید در پاسخ گفت، تا جایی که به شعر مربوط می‌شود، معیار زمان حال، اجرای شعر است؛ یعنی هرگاه شعری توسط خواننده‌ای اجرا ‌(خوانده) می‌شود، زمان اجرای شعر، زمان حال است. همان‌طور که ماهیت شخص دستوری در زبان، منبعث از نظام زبان است، ماهیت زمان در ساختار شعر نیز جدا از ماهیت آن در نظام زبان نیست. پل‌ریکور در تحلیل نظریة امیل بنونیست، زبان‌شناس و ساختارگرای‌ فرانسوی، آنجا که می‌کوشد ساختار بودن زبان را تبیین کند، می‌نویسد: «واژة «من» به خودی خود مفهومی ‌ندارد، اما شاخص و نشان دهندة ارجاع گفتمان یا کلام به کسی است که دارد سخن می‌گوید. واژة «من» بر کسی دلالت دارد که آن را در جمله‌ای در ارجاع به خود به‌کار ببرد، مشروط به اینکه در حال گفتن آن جمله باشد. بنابراین، ضمیر شخصی اساساً تابع گفتمان است و فقط زمانی معنی دارد که کسی در حال گفتن باشد و خود را با گفتن «من/م» مشخص کند. زمان افعال را نیز می‌توان به ضمایر شخصی اضافه کرد. زمان افعال، نظامهای دستوری بسیار متفاوتی را تشکیل می‌دهد، اما همة زمانها [در هر نظام دستوریی] مبتنی بر زمان حالند؛ زیرا زمان حال نیز مانند ضمیر شخصی، خود بیانگر است.» (Ricoeur,1997: 75).
 
چنانکه از مطلب ریکور مشخص می‌شود، براساس ساختارگرایی بنونیستی، همة زمانها به اعتبار زمان حال وجود دارند و زمان حال، زمانی است که گوینده‌ای جمله‌ای را بیان می‌کند. بنابر این، تلازم زمان حال با گویندگی گوینده، یک اصل زبان‌شناسی است و همین امر گاه به تداخل زمانها در شعر منجر می‌شود؛ مثلاً در بیت زیر:
 
ای خضر حلالت نکنم چشمة حیوان
دانی که سکندر به چه محنت طلبیده است
(سعدی، 1363: 538)
 
فعل جمله (=حلالت نکنم) بر زمان حال دلالت می‌کند و با اینکه شعر در زمان گذشته سروده شده، این دلالت همواره در زمان حال متوقف می‌شود؛ زیرا زمان حال، زمانی است که گویندة شعر (مرجع ضمیر شخصی «م»)، به گفتنِ پاره‌گفتارهای مندرج در آن پرداخته یا می‌پردازد. مخاطب این گوینده خضر است و خضر شخصیتی تاریخی یا اسطوره‌ای است، حال آنکه گویندة شعر، شخصی متغیر است که هرکسی می‌تواند نقش او را اجرا کند، و همین امر موجب یکی شدنِ زمان حال خوانندة شعر، با زمان حال خضر، و در نتیجه تداخل زمانها می‌شود.
 
از آنجا که خواننده، نقابِ گویندة دراماتیک (نمایشی) شعر را بر چهره می‌زند و وارد جهان و زمان متن می‌شود، توجه به تفاوت شاعر با گویندة شعر، دست کم در سطح تئوریک، لازم است. بر اساس بیشتر نظریه‌های ادبی، میان گویندة شعر و شاعر تفاوت هست و نمی‌توان شاعر را گویندة شعر دانست، بلکه شاعر سراینده و تولید کنندة شعر است و گویندة شعر که سخن او را در شعر می‌شنویم، شخصیتی نمایشی و دراماتیک است که خوانندة (اجراکنندة) شعر نقش او را اجرا می‌کند. توجه به همین نکته باعث شده است که بسیاری از نظریه پردازان میان «من شاعر» و «من شعری» تمایز قایل شوند و رواج اصطلاحاتی، همچون «پرسونا» و «گویندة دراماتیک» نیز ناظر بر همین واقعیت است(محمدی،1384: 7-56). برخی نظریه‌پردازان هرمنوتیک نیز همین واقعیت را به زبانی دیگر بیان می‌کنند؛ چنانکه ریکور می‌گوید:
پروست در زمان باز یافته می‌گوید که خواننده، هنگامی که کتابی می‌خواند، خوانندة خویشتن است. این سان من با اثر هنری می‌آموزم که در اصطلاحهای اثر هنری، خودم را بخوانم.
 
این همبسته است به قراردادی با خودم، که بنا بر آن من دیگر یک «من»(Ego) نیستم، یک «من» پایان یافته نیستم. من یک «من» ناتمام هستم و از این رو آنچه «خود» می‌نامم، خود من، در واقع شاگرد و نتیجة تمام آثار هنری، آثار ادبی و آثار فرهنگیی است که خوانده‌ام، دوست داشته‌ام و درک کرده‌ام(ریکور،1378: 40).
چنانکه از گفتة ریکور استنباط می‌شود، این «من» -که موضوع بحث اوست- همان «من» است که امکان ورود خواننده را به جهان متن و ماندن وی را در آن فراهم می‌کند.
بنابر آنچه گفتیم، هر شعری: الف- یک شاعر دارد که سراینده و تولید کنندة شعر است؛ ب- یک گویندة نمایشی دارد که همان «منِ شعری» و «من»ی است که «Ego» خواننده نیز هست و شخصیتی است که ما صدای او را در شعر می‌شنویم؛ ج- گویندة واقعی که همان خواننده یا اجرا کنندة شعر است و کسی است که نقش گویندة نمایشی یا دراماتیک را اجرا می‌کند؛ مثلاً در بیت زیر:
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای توام سرّ سویدا باشد
(حافظ،1382: 107)
 
حافظ شاعر بیت است و مرجع ضمیر «من» گویندة نمایشی شعر است؛ یعنی گوینده‌ای که صدای او را در شعر می‌شنویم، و فردی که در حال خواندن بیت است، گویندة واقعی است و کسی است که نقش گویندة نمایشی را اجرا می‌کند. به همین علت است که هرکس شعری را می‌خواند، می‌تواند آن شعر را زبان حال خود بداند؛ مثلاً هر کسی می‌تواند بیت فوق را بخواند و منظورش از «من» خودش باشد.
همچنین با توجه به آنچه گفتیم، زمان حال هر شعری، زمانی است که آن شعر توسط گوینده‌ای واقعی اجرا می‌شود. بنابراین، معنی کلمة «دوش» در بیت زیر:
دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
(همان: 143)
 
نه ضرورتاً شب قبل از سروده شدن بیت را، بلکه هر شبی را که قبل از هر بار خوانده شدن یا اجرای شعر باشد، در بر می‌گیرد. به بیان دیگر، معنی این واژه همواره تابع زمانی است که خواننده‌ای این بیت را می‌خواند و زمان یا شب ثابت و معیّنی نیست. اگر معنی واژة «دوش» را در بیت مذکور، با معنی آن در جملة فرضی «مرا دوش با شاعر شیرین، سخن عبید زاکاتی اتفاق ملاقات افتاد» مقایسه کنیم، مطلب روشنتر می‌شود. در جملة مذکور واژة «دوش» بر شب قبل از نوشته شدن این جمله دلالت می‌کند و هر کس بخواهد محدودة زمانی آن را به طور دقیق مشخص کند، به ناچار باید زمان دقیق نوشته شدن جمله را پیدا کند، یا بر عکس، زیرا «دوش» در این جمله بر شبی معیّن و ثابت دلالت می‌کند، اما در خصوص بیت مذکور هیچ خوانندة شعرآشنایی برای معنی «دوش» به دنبال شب معیّن و ثابتی نمی‌گردد و همان طور که «من شعری» را فردی جدای از خود نمی‌داند، «دوش» را نیز به اعتبار زمان حال خود معنی می‌کند 1 اگر از منظر هرمنوتیک نیز به مسأله نگاه کنیم، باز به همین نتیجه می‌رسیم. گادامر در مبحثی با عنوان «زبان به مثابة موجبیّت موضوع هرمنوتیک» خاطر نشان می‌کند که «هرنوشتاری، گفتاری از خود بیگانه است و نشانه‌ها (دالها)یش باید به گفتار و معنی برگردانده شود، زیرا معنی به واسطة نوشته شدن متن، گرفتار نوعی از خود بیگانگی شده است. این برگرداندن [نوشتار به گفتار و معنی به متن] وظیفة واقعی هرمنوتیک است» (Gadamer, 1988: 107). چنانکه از مطلب گادامر مشخص می‌شود، نوشتار وقتی معنادار می‌شود که به گفتار تبدیل شود و بدیهی است که از دو تعیّن زبان؛ یعنی نوشتار و گفتار، تعیّنی که زمانمند است و در زمان حال اتفاق می‌افتد و اجرا می‌شود، گفتار است و نوشتار تعیّنی است که در مکان – بر روی صفحة کاغذ یا..._ قرار می‌گیرد. بدیهی است تا جایی که به شعر مربوط می‌شود، به گفتار برگرداندن آن، همان خواندن یا اجرا کردن آن، و واقعیت بخشیدن به زمان حال است، و در عین حال، بازگرداندن معنی از طریق گفتار به آن، موضوعیت دادن به کلمات اشاره‌گر آن و به تبع آن بقیة کلمات است.
 
اکنون که مشخص شد منظور از زمان حال در شعر، زمانی است که شعر توسط خواننده‌ای خوانده می‌شود، این نتیجه نیز حاصل می‌شود که شاعر شخصی است که همواره متعلق به گذشته است و در گذشته شعر را نوشته است. بنابراین، همواره میان سروده شدن شعر و خوانده شدن آن یک فاصلة زمانی هست که می‌تواند حداقلّی یا حداکثری باشد. حداقّل این فاصله وقتی  است که خود شاعر پس از سرودن شعر آن را می‌خواند و حداکثر آن غیر قابل پیش‌بینی است؛ مثلاً فاصلة زمانی میان خوانده شدن شعر حافظ در زمان ما، با سروده شدن آن یک فاصلة تقریباً هفت قرنی است و هرچه زمان می‌گذرد، این فاصله بیشتر می‌شود. به همین علت است که برخی از نظریه‌پردازان علم تفسیر (هرمنوتیک)، تأویل را تلاقی‌گاه دو افق می‌دانند؛ افق شاعر (نویسنده) و افق خواننده (منتقد، مفسر). 2 بدیهی است که در همة لحظاتی که میان این دو افق فاصله انداخته، زمان به اعتبار خوانده شدن شعر او توسط میلیونها خواننده، زمان حال بوده است و اکنون نیز که شعر او خوانده می‌شود، زمان حال است. درک این واقعیت باعث می‌شود ما به زندگی در دو دنیای متفاوت قایل شویم: یکی زندگی در جهان بیرون و دیگری زندگی در جهان متن؛ مثلاً زندگی در جهان بیرون، میان زمان حال ما با زمان حال حافظ نزدیک به هفت قرن فاصله می‌اندازد و زمان حال حافظ را برای ما زمان گذشته می‌کند، اما زندگی در جهان متنِ شعر حافظ، زمان حال ما را با زمان حال حافظ یکی می‌کند. بنابراین، وقتی ما اکنون و پس از حدود هفت قرن بعد از سروده شدن بیت:
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صدگونه جادویی بکنم تا بیارمت
(حافظ،1382: 63)
 
برای ما نیز زمان حال است، همان طور که شش قرن پیش زمان حال آن برای خود حافظ و معاصران او زمان حال بوده است. اما هاروت بابلی که عنصری اسطوره‌ای و متعلق به گذشته است نیز، به زمان حال منتقل شده، و از این طریق، زمان حال در بیت مذکور چنان توسعی یافته که از زمان هاروت تا زمان ما را در بر گرفته است. به همین ترتیب، ما با خواندن شعر هر شاعری، به طور موقت از جهان بیرون به جهان متن او وارد می‌شویم و معیار گذشته و حال و آینده ما را در جهان متن، خود متن مشخص می‌کند.
 
اکنون اگر در نگاهی کلی، همة سرنوشت بشر را در این جهان از آغاز تاکنون به این اعتبار که تن به روایت داده است – اعم از آنچه در متون تاریخی، مقدس و ادبی آمده است- در نظر بگیریم، با جهان بزرگی از روایت رو به رو می‌شویم به نام «جهان متن». بدیهی است که همة سرنوشت بشر، حتی آن بخش از آن که با عنوان تاریخ از آن یاد می‌کنیم، به این اعتبار وجود دارد که تن به روایت داده است و چنانکه اسکولز می‌گوید: «آنچه به عنوان تحقیق آغاز می‌شود، در خاتمه باید به صورت داستان درآید. امر واقع، اگر می‌خواهد باقی بماند، باید داستان شود. پس، از این منظر، داستان در تقابل با امر واقع قرار ندارد، بلکه مکمّل آن است. داستان به اعمال فناپذیر انسانها شکلی می‌دهد ماندگارتر» (اسکولز، 1383: 5). اکنون و با توجه به این مطلب می‌توان گفت زمان حال همة انسانها، آنگاه که در دنیای متن قرار می‌گیرند، یکی است و زمان گذشته و آیندة آنها نیز یکی است. وقتی که حافظ می‌گوید:
بر در میخانة عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آنجا طینت آدم مخمر می‌کنند
(همان: 135)
 
مخمّر کردن طینت آدم را که بر اساس زمان خطی، امری متعلق به گذشته است، به زمان حال منتقل می‌کند، و به جای اینکه بگوید «مخمر کردند»، می‌گوید: «مخمر می‌کنند». بدیهی است که این زمان حال، زمانی مربوط به متن است و با زمان حال واقعی که در بیرون از متن جریان دارد، یکی نیست.
 
با توجه به آنچه گفته شد، می‌توان این نوع زمان را در شعر، زمان دراماتیک نامید، اما نباید آن را با زمان دراماتیک در حوزه‌های دیگر یکی دانست. زمان دراماتیک در حوزة فیلم و نمایش «عبارت از مقدار زمانی است که به صورت اجرای اعمالی عینی (دراماتیک)، حوادث و رویدادها را در برابر چشم تماشاگران به جریان می‌اندازد. به عبارت دیگر، مقدار زمانی است که رویدادهای جاری در زمان حال را در دل خود جای می‌دهد؛ یعنی طول زمانی است که از آغاز نمایش تا پایان آن بر قهرمانان اثر می‌گذارد و آنها را پیرتر می‌کند.» (مکی، 1370: 42). چنانکه پیداست، زمان دراماتیک نه به این معنی، بلکه به معنی و گونه‌ای دیگر در غزل وجود دارد و بدین معنی فقط مختص آثار نمایشی است. ادوین میور نیز در کتاب ساخت رمان بر اساس تمایزی که میان رمان‌های دراماتیک و غیردراماتیک قایل شده، تفاوتی نیز میان ماهیت زمان در این دو نوع رمان قایل شده است (میور، 1373: 45-63) که در ‌آنجا سخن از زمانی است که به آثار روایی مربوط می‌شود  و چنین زمانی در غزل یافت نمی‌شود. میریام آلوت نیز در خصوص زمان در رمان، مباحث و اقوالی را از رمان‌نویسان مطرح کرده است (آلوت، 1368: 378-395)که با زمان مورد بحث ما ارتباط چندانی ندارد. بنابراین، زمان دراماتیکی که می‌توان به ابیات غزل نسبت داد، زمانی است که بر اثر تلاقی دو افق گذشته و حال به وجود می‌آید و شباهت آن با زمان دراماتیک در حوزه‌های فیلم، نمایش و داستان، این است که همگی بر اثر صناعت هنری به وجود می‌آیند. پس می‌توان در توضیح آن گفت: زمان دراماتیک در شعر زمانی است که از طریق تلاقی دو افق زمانی گذشته و حال و از طریق استعاره، مجاز یا نمادپردازی و غیره به وجود می‌آید و چنین زمانی حاصل تعامل دو چیز یا دو شخص تاریخمند است که برای آنها ادعای این‌همانی شده باشد. این تداخل زمانها، در عین حال یکی از مختصات سینمای مدرن هم هست؛ چنانکه بابک احمدی می‌نویسد: «یکی از نتایج تمایز میان طرح و داستان این است که تماشاگر همواره آمادة درهم کردن زمانهاست. او می‌تواند زمان حاضر را درک کند، گذشته را به آن مرتبط نماید و آینده را حدس بزند، یا انتظار رخدادهایی را داشته باشد.» (احمدی، 1381: 278). چه بسا سینمای مدرن و داستان نویسی جدید در این نوع استفاده از زمان و در هم آمیختن زمانها مدیون شعر باشد، زیرا سابقة شعر در میان ملل بمراتب بیشتر از سینما و حتی داستان نویسی است. به هر روی، این موضوعی است که اثبات یا ابطال آن مستلزم تحقیقاتی جداگانه است.
 
علی محمدی اسیابادی - زمان در شعر حافظ